و ان عملك ليس لك بطعمة و لكنه فى عنقك امانة و انت مسترعى لمن فوقك.ليس لك ان تفتات فى رعية... (17)
مبادا بپندارى كه حكومتى كه به تو سپرده شده استيك شكار است كه به چنگت افتاده است،خير، امانتى بر گردنت گذاشته شده است و ما فوق تو از تو رعايت و نگهبانى و حفظ حقوق مردم را مىخواهد.تو را نرسد كه به استبداد و دلخواه در ميان مردم رفتار كنى.
در بخشنامهاى كه براى مامورين جمع آورى ماليات نوشته است،پس از چند جمله موعظه و تذكر مىفرمايد:
فانصفوا الناس من انفسكم و اصبروا لحوائجهم،فانكم خزان الرعية و وكلاء الامة و سفراء الائمة (18) .
به عدل و انصاف رفتار كنيد،به مردم درباره خودتان حق بدهيد،پر حوصله باشيد و در برآوردن حاجات مردم تنگ حوصلگى نكنيد كه شما گنجوران و خزانهداران رعيت و نمايندگان ملت و سفيران حكومتيد.
در فرمان معروف،خطاب به مالك اشتر مىنويسد:
و اشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان:اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق (19) .
در قلب خود استشعار مهربانى،محبت و لطف به مردم را بيدار كن.مبادا مانند يك درنده كه دريدن و خوردن را فرصت مىشمارد رفتار كنى كه مردم تو يا مسلماناند و برادر دينى تو و يا غير مسلماناند و انسانى مانند تو.
...و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع،فان ذلك ادغال فى القلب و منهكة للدين و تقرب من الغير.
مگو من اكنون بر آنان مسلطم،از من فرمان دادن است و از آنها اطاعت كردن،كه اين عين راه يافتن فساد در دل و ضعف در دين و نزديك شدن به سلب نعمت است.
در بخشنامه ديگرى كه به سران سپاه نوشته است چنين مىفرمايد:
فان حقا على الوالى ان لا يغيره على رعيته فضل ناله و لا طول خص به و ان يزيده ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده و عطفا على اخوانه (20) .
لازم است والى را كه هر گاه امتيازى كسب مىكند و به افتخارى نائل مىشود،آن فضيلتها و موهبتها او را عوض نكند،رفتار او را با رعيت تغيير ندهد،بلكه بايد نعمتها و موهبتهاى خدا بر او،او را بيشتر به بندگان خدا نزديك و مهربانتر گرداند.
در بخشنامههاى على عليه السلام حساسيت عجيبى نسبتبه عدالت و مهربانى به مردم و محترم شمردن شخصيت مردم و حقوق مردم مشاهده مىشود كه راستى عجيب و نمونه است.
در نهج البلاغه سفارشنامهاى(وصيتى)نقل شده كه عنوان آن«لمن يستعمله على الصدقات»است،يعنى براى كسانى است كه ماموريت جمع آورى زكات را داشتهاند.عنوان حكايت مىكند كه اختصاصى نيست،صورت عمومى داشته است،خواه به صورت نوشتهاى بوده است كه در اختيار آنها گذاشته مىشده است و خواه سفارش لفظى بوده كه همواره تكرار مىشده است.سيد رضى آن را در رديف نامهها آورده است و مىگويد ما اين قسمت را در اينجا مىآوريم تا دانسته شود على عليه السلام حق و عدالت را چگونه بپا مىداشت و چگونه در بزرگ و كوچك كارها آنها را منظور مىداشت.دستورها اين است:
«به راه بيفتبر اساس تقواى خداى يگانه.مسلمانى را ارعاب نكنى (21) ،طورى رفتار نكن كه از تو كراهت داشته باشد،بيشتر از حقى كه به مال او تعلق گرفته است از او مگير.وقتى كه بر قبيلهاى كه بر سر آبى فرود آمدهاند وارد شدى،تو هم در كنار آن آب فرود آى بدون آنكه به خانههاى مردم داخل شوى.با تمام آرامش و وقار،نه به صورت يك مهاجم،بر آنها وارد شو و سلام كن،درود بفرستبر آنها،سپس بگو: بندگان خدا!مرا ولى خدا و خليفه او فرستاده است كه حق خدا را از اموال شما بگيريم،آيا حق الهى در اموال شما هستيا نه؟اگر گفتند:نه،بار ديگر مراجعه نكن،سخنشان را بپذير و قول آنها را محترم بشمار.اگر فردى جواب مثبت داد او را همراهى كن بدون آنكه او را بترسانى و يا تهديد كنى،هر چه زر و سيم داد بگير.اگر گوسفند يا شتر دارد كه بايد زكات آنها را بدهد،بدون اجازه صاحبش داخل شتران يا گوسفندان مشو كه بيشتر آنها از اوست.وقتى كه داخل گله شتر يا رمه گوسفندى شدى،به عنف و شدت و متجبرانه داخل مشو.» (22)
تا آخر اين وصيتنامه كه مفصل است.
به نظر مىرسد همين اندازه كافى است كه ديد على را به عنوان يك حكمران در باره مردم به عنوان يك توده محكوم روشن سازد.
پىنوشتها
1- حديد/25.
2- مائده/67.
3- آل عمران/144.
4- يعنى به فرض نبودن حكومت صالح،حكومت ناصالح كه به هر حال نظام اجتماع را حفظ مىكند از هرج و مرج و بىنظامى و زندگى جنگلى بهتر است.
5- نهج البلاغه،خطبه 40.
6- نهج البلاغه،خطبه33.
7- نهج البلاغه،حكمت429.
8- از خطبه 15 نهج البلاغه.
9- نهج البلاغه،خطبه3(شقشقيه).
10- نهج البلاغه،خطبه126.
11- قرارداد اجتماعى،ص37 و 38.
12- همان مدرك،ص 40 و نيز رجوع شود به كتاب آزادى فرد و قدرت دولت،تاليف آقاى دكتر محمود صناعى،ص 4 و 5.
13- به عبارت ديگر هر چه او بكند عين عدالت است.
14- يفتاح از قضات بنى اسرائيل در جنگى نذر كرده بود اگر خداوند او را پيروز گرداند،در بازگشت هر كس را كه نخستبدو برخورد به قربانى خداوند بسوزاند.در بازگشت نخستين كسى كه به او برخورد دخترش بود.يفتاح دختر خود را سوزاند.
15-آزادى فرد و قدرت دولت،ص 78.
16- صحيح بخارى،ج7،كتاب النكاح.
17- نهج البلاغه،بخش نامهها،نامه 5.
18- همان،نامه 51.
19- همان،نامه53.
20- همان،نامه 50.
21- اينكه تنها نام مسلمان آمده است از آن جهت است كه صدقات تنها از مسلمين گرفته مىشود.
22- نهج البلاغه،نامه 25،ايضا رجوع شود به نامههاى26 و27 و46.
مجموعه آثار جلد 16 صفحه 427
نظرات شما عزیزان: